نمی دانم چه چیز باعث شد که از خواب بیدار شوم
به ساعت نگاه میکنم
عقربه بزرگ روی عدد ۳ است و عقربه کوچک هم به دنبال آن، انگار هیچ وقت خسته نمی شوند از این حرکت دوال
بی خوابی زده به سرم ، تنم کش و قوس می آید . نمی توانم خودداری کنم
پناه می برم به کاغذ و قلم ، قلمی که همیشه کار خودش را خوب می داند.
شروع می کنم به سیاه کردن دل کاغذ، چقد ر این کار را دوست دارم
سیاه کردن صفحات سفید و تداخل این دو رنگ با هم چه هارمونییه قشنگی می شود.
و کاغذ ، کاغذی که همیشه تحمل میکند ، تا قلم بنویسد و دل آزرده اش را آزرده تر کند .
از تخت بلند میشوم و آرام از اتاق بیرون می روم در حیاط کسی نیست .
برق را روشن میکنم
لبه باغچه می نشینم از بوی ریحانها نفس تازه میکنم ،
با خودم فکر میکنم...
با خودم فکر میکنم این گلهای کاغذی صورتی رنگ که سر در گوش هم نهاده اند چه رازی را با هم در میان میگذارند .
شیر آب را باز میکنم و به گلها آب میدهم .
سیل افکار متفاوت در سرم رژه میروند
سرمم که داغ است ، داغه داغ
مثل قهوه ، مثل سوپ ، مثل دوست داشتن
به سمت حمام میروم شیر دوش را باز میکنم.
آب سرد است ، سرده ، سرد
مثل بستنی ، مثل یخ ، مثل دل من
همان زیر دوش آب می خوابم و به همه روزهایه زندگیم فکر می کنم به گذشته و...
با خود میگویم و همه روزهای خوب چه زود میگذرند و خاطره می شوند .
و این رسم زندگیست..
پس از مدتی سردم می شود شیر را می بندم حوله را دور خودم می گیرم تمام تنم مور مور میکند.
بین یک لیوان قهوه و چای ، قهوه را انتخاب می کنم
یه قهوه تلخه ، تلخ
مثل دل شکستن ، مثل بدی ، مثل حقیقت
لبه تخت می نشینم ، آرام لیوان را به تنم می چسبانم داغه داغه مثل سرم ،
از داخل جعبه سی دی ها ی خاک گرفته سی دی کریستی برگ را میگذارم.
کمی گریه میکنم
قهوه را هم میزنم و میخندم
دوباره فکر میکنم... قهوه ام تمام میشود.
رو تخت می خوابم بدنم دوباره کشش می آید.
آرام آرام چشمانم را می بندم و خوابم می برد.
|