سیاه و سفید

نوشته هایی سیاه و سفید از زندگی

سیاه و سفید

نوشته هایی سیاه و سفید از زندگی

دیشب من

نمی دانم چه چیز باعث شد که از خواب بیدار شوم

به ساعت نگاه میکنم

عقربه بزرگ روی عدد ۳ است و عقربه کوچک هم به دنبال آن، انگار هیچ وقت خسته نمی شوند از این حرکت دوال

بی خوابی زده به سرم ، تنم کش و قوس می آید .  نمی توانم خودداری کنم

پناه می برم به کاغذ و قلم ، قلمی که همیشه کار خودش را خوب می داند.

 شروع می کنم به سیاه کردن دل کاغذ، چقد ر این کار را دوست دارم

سیاه کردن صفحات سفید و تداخل این دو رنگ با هم چه هارمونییه قشنگی می شود.

و کاغذ ، کاغذی که همیشه تحمل میکند ، تا قلم بنویسد و دل آزرده اش را آزرده تر کند . 

از تخت بلند میشوم و آرام از اتاق بیرون می روم در حیاط کسی نیست .

 برق را روشن میکنم

لبه باغچه می نشینم از بوی ریحانها نفس تازه میکنم ،

با خودم فکر میکنم...

با خودم فکر میکنم  این گلهای کاغذی صورتی رنگ که سر در گوش هم نهاده اند چه رازی را با هم در میان میگذارند .

شیر آب را باز میکنم و به گلها آب میدهم .

سیل افکار متفاوت در سرم رژه میروند

سرمم که داغ است ، داغه داغ

مثل قهوه ، مثل سوپ ، مثل دوست داشتن

به سمت حمام میروم شیر دوش را باز میکنم.

 آب سرد است ، سرده ، سرد

مثل  بستنی ، مثل یخ ، مثل دل من

همان زیر دوش آب می خوابم و به همه روزهایه زندگیم فکر می کنم به گذشته و...

با خود میگویم و همه روزهای خوب چه زود میگذرند و خاطره می شوند .

و این رسم زندگیست..

  پس از مدتی سردم می شود شیر را می بندم حوله را دور خودم می گیرم تمام تنم مور مور میکند.

 بین یک لیوان قهوه و چای ، قهوه را انتخاب می کنم 

یه قهوه تلخه ، تلخ

مثل دل شکستن ، مثل بدی ، مثل حقیقت

لبه تخت می نشینم ، آرام لیوان را  به تنم می چسبانم داغه داغه مثل سرم ،

از داخل جعبه  سی دی ها ی خاک گرفته سی دی کریستی برگ را میگذارم.

  کمی  گریه میکنم

  قهوه را هم میزنم و میخندم

دوباره فکر میکنم... قهوه ام  تمام میشود.

رو تخت می خوابم بدنم دوباره  کشش می آید.

 آرام آرام چشمانم را می بندم و خوابم می برد.

نظرات 5 + ارسال نظر
آنتیگون سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:27 ب.ظ http://antigon.blogsky.com

بخواب آرام...رام...

مرد دلتنگ سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 04:34 ب.ظ http://www.darkenareto.persianblog.com

سلام...خوبید...مطلبتون جالب بود و منو به فکر فرو برد...همان زیر دوش آب می خوابم و به همه روزهایه زندگیم فکر می کنم به گذشته و...

با خود میگویم و همه روزهای خوب چه زود میگذرند و خاطره می شوند .

و این رسم زندگیست

ساز تنهایی چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:23 ق.ظ

قهوه تلخه تلخ مثل....
سرده سرد مثل ....
دنیا خوبیش به اینه که که نه خوشیش می مونه نه بدیش ،یه چرخش همیشگی با این همه آدم که کدومش.ن خودشون صاحب یه دنیان به اندازه کوچیکی این دنیا که خیلی بزرگه
ولی
........
کوچیکه

آنتیگون چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:50 ب.ظ http://antigon.blogsky.com

یه مطلب سگی دارم...

یاسی پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:37 ب.ظ http://boyeyaas.persianblog.com

سلام.......
این سلام به خاطر جواب سلامت.....
متنت زیبا بود.
واسه اونی که بخواد بنویسه.....
هیچ ساعت و زمانی نمیخواد..........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد